یک دنیا حرف دارم
از چه بنویسم
از چه بگویم
دیگر سالهاست گفتهام و نشنیدند
نوشتم و نخواندند
روایت کردم
و روی برگرداندند
خسته بشوم؟
هرگز
پا پس بکشم؟
هیچ وقت
میدانید وقتی پروانههایم را میبینم، وقتی دردشان را از دور و نزدیک میشنوم
دوست دارم تمام جانم را برای یک لحظه آرامششان بدهم
شاید بگوئید این حرف ها گفتن ندارد اما چرا گفتن دارد
من سالهاست خودم حال یکپروانه را هنگام درد کشیدن دیدهام، چشیدهام
شاید آنانی که این گونه بی اعتنا هستند هیچ گاه دردی نداشتهاند شاید….
من ابر قهرمان نیستم! نیروی اسطورهای ندارم اما یاد گرفتم کوه باشم
و در راه حل مشکلات پروانههایم
محکم باشم
چون کوه به کسی تکیه ندادهام اما خداوند را همواره یار و یاور خود میدانم.
راه پرفراز و نشیبی است رسیدن به روزی که بیماران پروانهای در آرامش واقعی و در شان یک بیمار، یکهموطن، یک شهروند زندگی کنند اما تا آن روز من به یاری خدا و حمایت مردم عزیز از پای نمینشینم
من ادامه میدهم
من هستم…